خاطرات خطری من/40
نوشته شده توسط : علیرضا نفیسی

 

تا خود صب بیدار بودممم...بعد نماز خوابیدممم...عوضش ساعت۱۲بیدارشدممم

اوایل که خوب پیش میرف...عین مجسمه بی حس ...

کممم کممم قار قور این شیمک لامصب درامدفشارممم بالا پایین شد.جای شما پٌر

رنگممم شده بید عین جن دیده ها...!!! krank3.gif

معدممم ضعیفه...اخراش تصمیممم داشتممم بشکنما...ولی خدا کمکممم کردش

تلویزیون تو پذیرایی بود نمیتونستممم نیگ کنممم سریالو...گردنممم کج شد

احتمالا دیه روزه ممنوع کنممم...الان نعنا گذاشتممم زیرزبونممم معدممم درحال انفجاره

 عاشق که شآخ ودٌم نَدارَد!حَواست کِ نباشَد...زٌل بزنی بِ یک نٌقطه...بی تآب کِ بآشی

وکمی بیشتَردِلتَنگ...همه چیز تمــــــــام است...محکوم میشوی به عشــــــــــق !





:: بازدید از این مطلب : 440
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 مرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست